قشقرق کده

نوشته هایِ مهدی پیرهادی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «روستا» ثبت شده است

هلِ زمان

هلِ زمان

آسمان ساکت شده بود. بامهای گِلی انگار خر بودند. برف بارشان شده بود. "او" و پسرعمویِ شهری‌اش، کنار پدربزرگ تو ایوان ایستاده بودند. پدربزرگ لبانش

۰ نظر
مهدی پیرهادی
پناهگاه

پناهگاه


تصوری که از روستا وجود دارد خیلی با تصوری که عده ­ای از ساکنین آن دارند متفاوت است. برای بیشتر مردم روستا یعنی جایی خوش آب و هوا و مردمی که در آن زندگی می­کنند هم یعنی آدم­ هایی بی­ احساس که انگار فقط خوب بلدند سیب و زردآلو پرورش دهند و چیزی از زندگی نمی­دانند. این­ها اغراق نیست بنده

۱ نظر
مهدی پیرهادی