این روزها کسانی هستند که کلا ماموریت شان شده باز کردن چشم و گوشها! ماموریتی که باعث شده به چشم و گوش به خاطردرست انجام ندادن کارشان فحش بدهیم. بگذارید با چند مثال شروع کنیم:
عده ای میگویند همه چیز از بین رفته، و شهر دیگر چیزی ندارد. میروی سری به پارک چیتگر، پل طبیعت، پارک پرندگان، باغ کتاب، مترو و... میزنی و میبینی همه چیز سر جای خودش است. خوب معلوم است گرفتن وقت چشم پزشکی از نان شب واجبتر میشود.
یا مثلا در شهری زندگی میکنید و کسی میگوید:« ایها الناس شهر سوخت، تازه آب هم نداره که خاموشش کنیم! چه بلایی آوردی به سر شهرمون قربان؟!» این بار بوی سوختگی را هم متوجه نشده ایم پس گرفتن وقت دماغ پزشکی واجبتر است.
یا گفته اند تهران 100 سال به عقب برگشته. خوب علاوه بر اینکه آدم یاد چشم پزشک و دماغ پزشک می افتد، یاد گذشتگان دروغگو هم می افتد. آنهایی که با مترو از شهر ری به تجریش سفر میکردند، اما با اسب و قاطر و جاده خاکی عکس یادگاری میگرفتند!
با این شرایط طبیعی است که دعا دعا کنیم مدیر جدیدی بیاید و شهر را از چنگال ویرانگر مدیر فعلی نجات دهد. خوشبختانه چند نفر برای تحویل گرفتن این کوه خاکستر اعلام آمادگی کردهاند. از کاندید پوششی که چند وقت پیش با سازوکار آن آشنا شدیم گرفته تا کاندید ویترینی آستین بالا زدهاند. انتظار میرود این بزرگواران رویه مدیر فعلی را با خاک یکسان و سیستم خود را پیاده کنند. مدیر جدید نباید کارهایی که میکند به چشم بیایند، این مدیر آنقدر کارهایش در چشمها بود که کورمان کرد و سوختن و خاکستر شدن شهر را ندیدیم!