در این چند روزی که گذشت حسابی از درویشان و مسلکشان شنیدیم. همانهایی که هر از چند گاهی در محله ها پیدایشان میشد و وعده ای و حکایتی مهمان خانه ها می شدند.
اما اتفاقات این روزها تصوراتمان را کوبیدند و... از نو ساختند و درجه تخیل ما را سه درجه افزایش دادند. این حوادث من را یاد داستان "درویش موسس" انداختند. حتما ماجرایش به گوشتان خورده است. البته چون سند معتبری از آن دسترس نیست، هر کس آن را یکجور شنیده و یکجور هم روایت می کند.
اینکه حقیقت ماجرا چیست خواب و خوراک را از من گرفته بود و کنجکاو شدم و پایم را از گوگل فراتر گذاشتم و برگ ریزان به نتایجی رسیدم.
در سیر مطالعاتم علاوه بر باور رایج که دراویش را خیرخواه، دعاگو و مهربان میدانند، به نوع دیگری هم از این جانداران برخورد کردم. کسانی که پُف فکرهایشان از داخل سندها هم معلوم بود. طبق مستندات شروع فعالیت این دراویش به قبل از حکومت اعلیحضرتین و به دوره قاجار برمیگردد.
در اسناد، از شهری در شرق ایران صحبت شده بود. شهری که در آن عده ای همه کاره و عده ای در مقابل این همه کاره ها، اشک ریزان هیچکاره بوده اند.
این نوع از دراویش هم، به مسلک چرخیدن در شهرها و بین اقوام مختلف پایبند بوده اند و هستند. از اسناد اینگونه برمی آید که آنها در این مارکوپولو بازی هایشان، به هر طرز تفکری که میرسیدند چیزی از آن برمیداشتند و به مکتب خود اضافه میکردند. از هیتلر یک چیز، از گورباچف یک چیز و از اوباش هم چیز دیگری را.
در ابتدا تعداد کم و بیکفایتی پادشاهان قاجار مانع پیشرفت مکتب آنها بوده است. تا اینکه برای حفظ اعتقاداتشان به فکر تاسیس جایی میافتند و نام آن را سرای دراویش میگذارند.
آنها برای رسمی تر کردن ماجرا از دانشگاه هم چیزی کپی میکنند و شروع به تدریس رشته هایی در سرای خود میکنند. از آموزش پول درآوردن بدون درد و خونریزی گرفته تا آیین پابوسی ملیحانه. در ابتدا کارهایشان را خیلی ملو شروع کرده اند. اما بعدها این رشته ها دچار تغییراتی شدند. مثلا رشته پول درآوردن بدون درد و خونریزی، با ورود سینما و گرم شدن بازار سینمای اکشن و پخش فیلمهای بروسلی، جای خودش را به "بزن، بچاب، در رو" میدهد. البته با اجرای قانون در کشور هم ملات صحنه های اکشن این دراویش بیشتر میشود.
چندی نگذشته بود که با هجوم علاقه مندان به این سرا، آنها در شهرهای غربی، شمالی، جنوبی و در بالا شهر هم تکثیر شدند. در یکی از اسناد آمده است که وقتی رییس سرای دراویش این همه علاقه مند را می بیند، کف از دهانش جاری میشود وسکته خفیفی میزند و بعد در همان حال نام قطب را برای خودش انتخاب میکند و میگوید که حالا وقت برند سازی است. در آن زمان چون امکاناتی نبوده که موهایش را خط خطی کند، سراغ سیبیل هایش میرود و آنها را تقویت میکند. اینگونه میشود که سیبیل زبان بسته را به نمادی برای مکتبش انتخاب میکند و سیبیلو هم به نام مکتبشان اضافه میشود؛ "سرای دراویش سیبیلو".
سندها از کارهای نوین جناب قطب میگویند. مثلا او به شاگردان ممتازش پودر تقویت سیبیل و قمه جایزه میداده است چیزی که تا آن زمان مرسوم نبوده است. اما امروزه داعش هم از آنها یاد گرفته است. بعدتر هم دستور برگزاری آزمون قمه کشی در ملا عام را میدهد و برگزیدگان را برای استادی به سرای دراویش سیبیلو دعوت میکند. آنهایی را که سیبیل کلفت تر و خش صدایشان بیشتر بوده را عضو هیئت رییسه میکرده است.
چند سالی بزن بچاپ در رو از رشته های اصلی این مکتب بود تا اینکه اتوبوس اختراع میشود. در این هنگام هیئت رییسه سرای دراویش سیبیلو تصمیم میگیرد بین این رشته و رانندگی پیوند بزند و این رشته را کامل کند.
سندها از این بیشتر حرفی برای گفتن نداشتند. اما بی اغراق سیستم آموزشی آنها یکی از قویترین سیستمهای تربیت مرید است. دقیقا مانند بعضی از بازیگرانی که صحنه های اکشن و خون دوست دارند. دستاوردهای این مکتب هم این روزها، کف پاسداران ریخته شده است. دلیل طرفداری از این بهتر؟! تا کور شود هر آنکه نتواند دید.
مهدی پیرهادی