نمیدانم یک آدم به کجا میرسد که دل از مملکتش می بُرد. آن هم اگر کسی باشد که کاری از دستش برمی آید و اثرگذار است. چطور در دلش خودش را راضی میکند که
سوالهایی که در سر جمعیت شکل گرفته به زبانشان می آید و همهمه بلند میشود. مردمانی که با#رسول_الله فاصله دارند منتظرند #خبر مهم ایشان دهان به دهان شود و به
روز آخر در پلدختر
چیزی تا اذان ظهر نمانده. به پشت بام خانه مجاور رود #کشکان که مردی کرده و برای اینکه ما جایی داشته باشیم سرپا مانده است میرسیم. صبح هوا بارانی بود. اما حالا چند لکه ابر در آسمان دیده میشود که گاهی
از وقتی که آفتاب #روستا جان گرفته و کمی سردی آب رودخانه را فراری داده بود، از ظهرها بدش میآمد. برعکس هم سن و سالهای خودش و حتی بزرگترها که ظهر را در گهر سر میکردند. گاهی میرفت. از بالای پل که به گهر و بچههایی که