بیانیه زیر را جمعی از کارگران  برای ما فرستاده ­اند. بیانیه ­ای که در آن از کارفرمایان و الطافشان صحبت کرده ­اند. البته چون پیدا کردن کار در وضعیت کنونی شاهکار است از ما خواسته ­اند، نامی از آنها نبریم. بیانیه را با هم می­خوانیم:

کارفرمایان و بزرگوارانی که یکی از ما مجبور است روزگار نزد شما سپری کند، سلاااام. لطفا هر چه سریعتر چند نفر از بین ما انتخاب کنید و انوع و اقسام آزمایشها را از آنها بگیرید تا انسان بودنمان به شما ثابت شود. البته قبلش قول بدهید که پول آزمایشها را از حسابمان کم نمی­کنید. این اصلی ­ترین خواسته ما از شما است. درست است که کارگر صدایمان می­ کنید اما، گونه خاصی نیستیم یا از سیاره دیگری نیامده­ ایم، متاسفانه توان محدودی داریم.

ما زحمت­ کشان، یکی از برنامه ­های روزانه ­مان این است که انتظاراتمان را از شما کارفرمایان کم کنیم. ما هر روز و دور از چشم شما، در ساعت و دقیقه خاصی دست از کار می­کشیم و در گوشه­ ای از انتظارتمان کم می­کنیم. شما هم مرد باشید و کمی فیتیله انتظاراتتان را پایین بکشید. ما در همین بیانیه از شما معذرت می­خواهیم که خدا ترس را در وجودمان قرار داده، انصافا انتظار اینکه ما آپشن ترس را نداشته باشیم، زیاده خواهی است و هیچ خزنده و چرنده­ای با آن کنار نمی ­آید. پس لطفا وقتی ما را در دل دستگاه رو به موت و انفجار خود می­فرستید، آرام­تر هل دهید چون اگر از دماغ­مان خون بیاید، اسممان دست و پا چلفتی می­شود و دستگاه خودتان می­ترکد.

حتما به با مرام بودن ما پی برده­ اید. درست است که ما با احساس ترس­مان گاهی شما را می­ رنجانیم اما، در عوض مرام هم داریم. در کنار این چیزها شاید باورش برایتان سخت باشد اما خانواده هم داریم! حتی اعضای خانواده ­هایمان خوراک و پوشاک و... می­خواهند. جسارت نشود نه مثل خوراک و پوشاک خانواده شما. طحال­مان تبخال بزند اگر مورد پسندهای شما را پسند کنیم. معذرت می­خواهیم که زندگی­مان را مرام خالی تامین نمی­کند. ما به چیز دیگری هم نیاز داریم. بله منظورمان جنبه مادی ماجراست. چرا نگران پول­های ما هستید و اصرار دارید که از دستمزد ما در حسابهای بانکی خودتان محافظت کنید؟! نگرانی­تان به اندازه یک جایزه حقوق بشر می­ارزد اما همین که مدیریت جسم ما را تقبل کرده­ اید برای ما یک دنیا ارزش دارد. ما که به قول شما کار نمی­کنیم، پس بگذارید زحمت مالکیت پول­مان را به دوش بکشیم تا این زحمت­کشی که به ناممان بسته­ اید دروغ نباشد.


***منتشر شده در مجله راه راه شماره7