به مترو پناه آورده بود تا او را ببرد از دل تهران به تهترین نقطه. حتی پایینتری که مترو نمیرود. «بسمالله» نشسته بود کف واگن و کیسهاش را محکم بغل کرده بود و
هر چه گفتم نمیآیم حرف تو کلهشان نرفت. گفتم میبرید خاک بر سر ترم میکنید. گفتن که ما فلانیم و بهمانیم و برای حفظ آبروی تو میخواهیم برویم #مالزی. اصلا از آن اول