نامه یک سلبریتی افطاری نرفته:
دکترکم سلام. بنده دیگر آن آدم پارسالی نیستم که تا زرتی نامه زدید با بنز به سوی شما شتابد و یا برایتان موج برهاند.
یادتان هست پارسال به خاطر صدای زاقارتم زیر زیرکی خندیدید؟ صدایم به خاطر جیغ و دادهای میتینگ شما زاقارتی پیشه کرده بود. حتی به خاطر کف زدنهای جا و بیجا دستم هم زبر شده بود و آن شب را با کلی کرم نرم کننده سر کردم تا دیگر به آن زیرزیرکی نخندید. هنوز مزه آن بامیه ای که با کرم آمیخته شد را از یاد نبرده ام. من کرم خوردم و چیزی نگفتم اما چه کسی باید پاسخگوی آن خانمی که رژ بنفش خورد باشد؟!
حالا تا 1400 چندین افطار مانده اما من دیگر در افطاری هایتان پا نمیگذارم. پارسال بدون زاچ آمدم به امید اینکه امسال برای هر دویمان نامه بفرستید. زاچ هنوز هم به خاطر اینکه پارسال تنهایی فیلم آقای فرهادی را دید از دستم ناراحت است و نمودار پی پی کردن هایش نظم سابق را پیدا نکرده است.
هر چند میدانم در این یکسال بیکار ننشسته اید، میدانم اگر آن یکی انتخاب میشد سینماها تعطیل میشدند و ما بیکار، میدانم جشنواره را تخته میکردند و اجازه پوشیدن لباس های روز را نمیدادند، میدانم اگر او میشد حتی باید با زاچ هم خداحافظی میکردم و او الان یک سگ ولگرد شده بود. میدانم که نگذاشتید آبادی پیاده رو ها را با دیوار کشیدن از مردم بگیرند اما این حرفها گلویم را اذیت میکردند و باید میگفتم. دکترکم بدان که من یکی دیگر بیا نیستم.