تند تند رکاب می زنم. با سرعت باد می روم به طرف مرداب. می خواهم ماهم را ببینم. مثل شبهای قبل صدایی توی دشت می پیچد: "برگرد غریبه! خطرناک است" مثل شبهای قبل پوزخند می زنم. امشب ماه توی
همین اول کسی را تصور کنید که تصمیم اشتباهی گرفته و بابت لباسی که اندازهاش نبوده کلی هزینه کرده است. حالا آمده توی مهمانی و تنگی لباس دارد پدرش را در میآورد. این آدم برای اینکه خودش را راحت نشان دهد همه کار میکند. شکمش را میدهد تو، خم و راست
مجید همراه بقیه سربازها میرود داخل. مرد عینک فریم گردش را بالا میدهد و میگوید: «فرمانده از سربازش خواست یه نشونه بهش بده. سرباز گفت: دندون جلوی یکیشون