وقتی اکران شد با خودم گفتم این یکی را دیگر می­ بینم

رفقا یکی یکی میرفتند و از فیلم میگفتند. یکی از حرفهای تیزی که داشت و یکی هم از شفارشی بودنش میگفت. بیشتر میگفتند که... حاتمی کیا هم سفارشی ساز شده.

اما من نرفتم و کنجکاوی ام را سرکوب کردم.

چند روز پیش اتفاقی تبلیغش را در آی فیلم دیدم. دلیلی برای ندیدنش پیدا نکردم!

دیدم

راستش ابتدا عینک سفارشی بودن زدم و به تماشا نشستم. بیست دقیقه از فیلم نگذشته بود که عینک را در آوردم و دوستانی که برچسب سفارشی به این فیلم زده بودند را با ذکر کلماتی از نظر گذراندم. نظرات آنها سفارشی شده بود.  احتمالا منظورشان دیالوگهای "حیدر" بوده. به نظر من هم دو سه موردی بیرون زدگی داشت. اما خیلی بی انصافی است که با این دو سه مورد به سفارشی بودن برسیم.

صحنه های اکشن خوب که شاید اولین بار بود در یک فیلم وطنی می دیدم. بازیهای عالی. پرستویی به حدی خوب بود که جایزه بهترین بازیگرد مرد نقش اول را گرفت. آن داوران دو تابعیتی به او ندادند، بلکه گرفت! روایت گیرا و بازی عالی برای این دوران سینما یعنی تمدید اعتبارش.

به عنوان یک دهه هفتادی، شرایط دهه شصت برایم خیلی گنگ و تا حدی باور نکردنی است. حتی با تمام فیلمها، عکسها و چند کتابی که خوانده ام باز هم گنگ است. اما خیلی سعی کردم دردی که "حیدر" داشت را بفهمم. جایی که "حیدر" به همه چیز شک میکند را، فرار از سیاسیونش را، گزارش به قول اشرفی شبیه وصیت نامه­اش را، نگاه متفاوتش را، اما نه، فهمیدنش کار هر کسی نیست.

بدا به حال کسی که درد "حیدر" را می فهمد و به روی خودش نمی آورد. بدا به حال آنهایی که حافظه شان را از دهه پنجاه و شصت خالی کرده اند.

و چه سخت میگذرد بر "حیدر"های این روزگار...

"بادیگارد" حاتمی کیا "سر و ته" داری بین بی سر و ته های این روزگار سینمای ایران بود.