وارد صحن انقلاب میشوم. شلوغ است و سرد. خیلی سرد. انتظار داشتم 16بهمن، وسط هفته و هوای سرد حرم امام رضا(ع) را خلوت کنند. ایام فاطمیه است.
زیارت کردهام و دنبال جایی میگردم که بنشینم. البته جایی که ضریح را ببینم. اما جایی برای نشستن نیست. سرپا میایستم. خادم تذکر میدهد که جلوی راه را نگیرم. گوشهای پیدا میکنم اما ضریح را نمیبینم. چارهای نیست. اگر میشد داد میزدم که مرد باشید و برایم جا خالی کنید خیلی وقت است حرم نیامدهام!
از دست روی سینه گذاشتن و سلام دادن مردم میفهمم که فاصله زیادی با ضریح ندارم.
حرفهایی را که با خود آوردهام مرور میکنم. جوری که انگار قرار است برای امام رضا (ع) سخنرانی کنم.
صدایی میشنوم. روحانی سیدی است که رو به ضریح نشسته و به آواز شعری برای امام میخواند. وسط شعرخوانی، پیرمردی که لباس سرمای بیرون تنش است به او نزدیک میشود و میگوید: «قربون جدت. روضه حضرت زهرا میخونی؟» سید چشمی میگوید و از او میخواهد که بنشیند. پیرمرد کنار صندلی سید مینشیند. سید روحانی شروع میکند به روضه خواندن: "آتش افتاده به جان در و دیوار حرم…"
با همین جمله پیرمرد، کلاه پشمینش را از سر برمیدارد، روی صورتش میگذارد و زار میزند. چند نفر دیگر هم کنار پیرمرد مینشینند و او را در گریه همراهی میکنند. پنج دقیقهای طول میکشد. پیرمرد کلاه بر سر میگذارد و میرود.
دوباره سعی میکنم تمرکز کنم و حرفهایم به امام را ادامه دهم. نگاهم اما به سید است که زیر لب ذکر میگوید. اینبار مرد جوانی که کت و شلوار خاکستری رنگ به تن دارد نزدیکش میشود. بر شانه سید بوسهای میزند و میگوید: «روضه مادر بخونید لطفا.» سید باز چشمی میگوید و شروع میکند: "مادر قد خمیده دیدی یا نه…" صدای هق هق مرد کت و شلواری بلند میشود. این بار تعداد بیشتری سید و مرد کت و شلواری را همراهی میکنند. خادم از آنها میخواهد مسیر رفت و آمد را نبندند.
روضه دوم هم تمام میشود. دوباره با خودم مرور میکنم که کجای حرفهایم با امام بودم. چیزی یادم نمیآید. روضههای سید انگار همه حرفهایم را با خودش بلعیده است. روضه سوم، چهارم و… حسابش از دستم در میرود.
یک ساعت گذشته و حداقل ده بار روضههای کوتاه و درد دار سید روحانی را شنیدهام. ده بار روضه مادر. همه چیز را از یاد بردهام انگار. سفیدِ سفید. بلند میشوم و به طرف در خروجی میروم. صدای سید نمیدانم برای بار چندم بلند میشود: "نگاه سرد مردم بود و آتش و در…" بوسهای بر در حرم امام رضا(ع) میزنم و خارج میشوم.