در ادبیات و هنر چیزی داریم به نام «گروتسک». معنی جمع و جورش میشود: داستان ناهمگونی احساس. یعنی ما به عنوان مخاطب در مواجهه با اتفاقی بین ترسیدن، شاد شدن، گریه کردن و... بلاتکلیف می‌مانیم و حس غریبی را تجربه می‌کنیم. ساختن گروتسک در ادبیات و سینما کار هر نویسنده و فیلمسازی نیست. داستان کوتاه "بعضی از ما دوستمان کُلبی را تهدید میکردیم" مثال خوبی از گروتسک در دنیای هنر است.
اما دنیای حقیقی آفریننده‌یِ قهاری دارد و حسابش جداست. در زندگی گاهی خداوند غمِ خالص را با از دست دادن عزیزی مثل پدر به وجودت سرازیر میکند، گاهی با وصل کردنت به آدم مورد علاقه، شادیِ نابی تحویلت میدهد و... اما گاهی هم دلش می‌خواهد همه احساسات را با هم تجربه کنی. گمان می‌کنم جشن تولد یکی از آنها باشد. از بیشتر شدن سن حس ناجوری داریم، از اینکه چند نفر به یادمان بوده‌اند شادمانیم، دیدن هدیه‌ها ما را به وجد می‌آورد، سال پیش رو ما را می‌ترساند و...
اینکه کی اولین جشن تولد را و برای چه کسی گرفته مشخص نیست. شاید مادر یا پدری برای فرزندش گرفته تا محبتش را به او ثابت کند. یا زن جوانی برای شوهر خودش گرفته تا چیزهایی بین­شان محکم شود، شاید سربازانی برای فرمانده‌­شان گرفته باشند یا هزاران احتمال دیگر. اما یک چیز مشخص است، ناهمگونی احساس در همه احتمالات.
در هر جایگاهی هم که باشی وقتی خود را وسط جمعی میبینی که برای فوت کردن به زغال عمرت، زغالی که رو به خاکستر شدن می‌رود جمع شده‌اند، احساسات گوناگون به وجودت حمله میکنند.
درجه گروتسک را میشود بالا پایین کرد. مثلا اگر همین جشن تولد را بیخبر برایت بگیرند، گروتسک خوش مزه‌تری را تجربه خواهی کرد. اگر کوچکترین انتظاری از آدمهایی که می‌خواهند در موقعیت گروتسک قرارت دهند نداشته باشی مزه همه احساسات فرق خواهد کرد. از غمش گرفته تا هیجان و شادی‌اش.

 

مهدی پیرهادی