هر چه گفتم نمیآیم حرف تو کلهشان نرفت. گفتم میبرید خاک بر سر ترم میکنید. گفتن که ما فلانیم و بهمانیم و برای حفظ آبروی تو میخواهیم برویم #مالزی. اصلا از آن اول بیخود من را وسط کشیدند. آبرویی برایم نمانده. چند سال است ور دل وزیرخارجه رفتم و آمدم چه شد؟! جز این است که جر واجر شدهام؟!
تو هواپیما وقتی وسط نمایندگان استقلال و پرسپولیس و سپاهان و شهرخودرو و وزیر ورزش بودم میخواستم خودم را از آن بالا بیندازم پایین و تمام. اما نگذاشتند. فرت و فرت قربان صدقهام میرفتند. دروغ چرا، باورم شد آدماند. خاک بر سر من. تو مالزی اما شکم برد که اینها مال حرفهای مردانه نیستند. دیر شده بود اما.
ناکسها کشان کشان بردنم وسط جلسه. دبیر کل فوتبال آسیا با همه سلام علیک کرد جز من. اصلا انگار نمیدیدم دبیرکل. دبیرکل به جهنم، چند لحظه بعد نمایندگان هم کور شدند. چون دوست دشمن است شکایت کجا بریم؟ هعععییییی!
نگاه شهلایی دبیرکل را با نگاه گدامنشانه جواب میدادند آقایان. من تی تاپ روی میز ندیدم اما گویا آنها دیده بودند. از اول تا آخر جلسه، لبخند مسخرهای چسبیده بود به لبهایشان. دبیرکل گفت که حرف همان است، تیمهایتان باید بروند خارج ایران بازی کنند و بعد بازیهای برگشت را یک کاریش میکنیم. حضرات دستشان مثل آسانسور میرفت روی تخم چشم و برمیگشت. فقط نگاه میکردم و تف.
چشمهای شرربار یکیشان افتاد بهم. بعد رو کرد به دبیرکل و گفت: «ما به خاطر چیزی آمدهایم. نمیخواهیم کوچک شود.» دبیرکل سری در اتاق جلسه چرخاند. آقایان من را نشاندن جلویش. گفتند این عزت ملی ماست، دست بوس شما. منِ آش و لاش شده را. منِ تحقیر شده را. چند لحظهای همه لالمونی گرفتند و بعد هر هر خندهی دبیرکل اتاق را لرزاند. خودیها هم هر هرشان بلند شد. حس آن وقتی را داشتم که مظفرالدین شاه امتیاز نفت ایران را داد به انگلیس. حس آن وقتی را که محمدرضا پهلوی #بحرین را شوهر داد. درست است آن موقع کسی مرا حساب نمیکرد و آن بیعرضهها ذاتاً تی تاپ خور بودند اما، کسی هم مرا خرج اولدرم بولدرمش نمیکرد. وسط هر هرها افتادم زمین و بعدش را نفهمیدم.
وقتی چشم باز کردم دیدم تو سوغاتیهایی که آقایان از مالزی خریدهاند هستم. وسط خریدهای خلیل زاده و انصاری فرد و علی نژاد و بقیه. راستش میترسم. دارند آب را از سرم میگذرانند به گمانم.
.