آدمها تو خلوت خودشان پیر میشوند. دشمن زبان نفهمی است این خلوت. میبنددت به رگبار فکر و خیال. قار و قور شکم نیست که دو لقمه بریزی تویش و خفهاش کنی. سردرد نیست که قرص داشته باشد. دندان کرم خورده نیست که بِکنی بندازی دور. تنبلی چشم نیست که عینکیات کند و تمام. لامذهب پیرت میکند. بی پدر و مادرتر از هر چیزی است خلوت آدمیزاد. پیگیر است؛ سیریش. ول کن نیست تا زمین گیرت نکند. شیرهی فکرت را میمکد تا نایی برایت نماند.
اگر کاری کرده باشی که واویلاست. آنقدر از اثر کارت برایت فکر میبافد که پشیمان شوی. اگر به نیم نگاه کسی دلخوش باشی و همان را ازت دریغ کند، خلوت مثل افعی دورت چنبره میزند. بعد زهرش را قطره قطره وارد رگهایت میکند تا متنفرت کند از او. و هزار هزار اگر دیگرِ زندگیِ دنیایی.
پیرت میکند. بیخ گوشت نفس نفس میزند. تیغت میزند خلوت. کوچکترین چیز را برایت بزرگ میکند. وای به حال کسی که خلوتش با خودش زیاد است. چهها میکشد. اما یکنفر هست که تنهایی هیچکس به گرد پای تعداد خلوتهایش هم نمیرسد. بقیة الله. امام زمان خودمان.
ای آقایی که خلوتهایت پرشمارتر از همه مخلوقات است؛ دمت گرم که به جای متنفر شدن از ما، دعایمان میکنی. تولدت مبارک امامِ مشتی.