مجید از قبل قرار رفتن گذاشته بود.

صبح زودتر از من رفت.

محمد زنگ زد، جواب ندادم! چون نمیخواستم در جواب درخواستش نه بگویم.

باید میرفتم سرکار، حرکت کردم.

.

رادیو از حضور رهبر در مسجد امام حسین (ع) و دیدار با خانواده شهید میگفت.

با خودم کلنجار رفتم.

بعد هم از این گفت که از این به بعد زنان در عربستان اجازه رانندگی خواهند داشت.

بالاخره آل سعود زن را آدم حساب کرده‌!

پنج نفری خندیدیم.

راننده گفت از این به بعد آل سعود هم طعم رانندگی خانمها را می‌چشد.

.

مترو مثل همیشه شلوغ بود به زور هل بقیه جا شدم!

.

ایستگاه پانزده خرداد

مرد مسنی از مردم میخواهد که برای شهید صلوات بفرستند. تقریبا همه صلوات میفرستند.

با خودم کلنجار میروم.

.

ایستگاه امام خمینی

خودم را کنار میکشم تا مردم پیاده شوند.

باید دروازه دولت خط عوض کنم.

مردم با صلوات پیاده می‌شوند. تقریبا واگن خالی شده. اولین بار است مترو را با این حال می‌بینم.

نمیتوانم خلوتی واگن را تحمل کنم. به خودم بد و بیراه میگویم. با خودم بد کلنجار میرم. در واگن بیشتر از حد معمول باز مانده است.

آخرین نفری هستم که پیاده میشود.

.

به میدان امام حسین(ع) نزدیک میشویم واگن به تکیه بیشتر شبیه شده. ذکر "حیدر حیدر" از همه واگنها به گوش میرسد.

 

ایستگاه امام حسین (ع)

جمعیت زیاد است. ذکر میگویند، عکس میگیرند، شعار مرگ دار سر میدهند، گریه میکنند... ایستگاه خنک است. مردی میگوید که اگر این کولرها در منا بودند کسی از بین نمیرفت

گروهی پانزده شانزده ساله "لا هُل لا هُل" میگویند و میخندند.

خروجیها را زنانه و مردانه کرده‌اند.

بعد از نیم ساعت از ایستگاه خارج میشوم

جمعیت زیاد است میدانم به میدان نمیرسم اما باید در این سیل بیفتم، باید در این سیل بیفتم.

ذکرها را با مردم زمزمه میکنم...

.

محمد پیام داده که کاش با او رفته بودم.

جواب میدهم محمد خدا را شکر، من هم بودم...